فروغ فرخزاد

دیــوونـه بـــازیـهای مـا دوتـا

 

و می رسم شبی آخر ، به آخر ِ راهم

و می زنــم بـه تــو لبخند آخرم را، هم



لبی که خنده به رویش همیشه می ماند

سرود بوســـه برایت ولـــی نمــــی خواند



لبی که بوسه ربود از لبی به سردی سنگ

و رد بوسه بـــه رویش نشسته آبـــــی رنگ



کبود رنگ ترین شعـــر ِ من : قصیده ی مرگ

سروده می شود و خط به خط و برگ به برگ -



- تو را به خوانش خود در سکوت می خواند

و داغ من بــــه دل واژه هــــام می ماند ...



دلم که سرخ ترین خنده ی خدا بوده

و از جهــــان و جهاندارها جدا بوده ؛



دلــم که سبزتر از جنگل شمالیها

به رقص آمده تر از سماع شالیها ؛



به گرمناکی خورشید خون چکان ِجنوب

شبیه بندر شرجـی ، در انزوای غروب ؛



دلی که موی تو را پشت روسری می دید

و از تلفظ نام تـــــو شـــاد مـــــی خندید ؛



شبیه آهوی زخمی به بند می افتد

و روی صافی ِخطـــی بلند می افتد



صدای سوت و پرستار و شـوک ...خداحافظ !

بگو قناری من ! – نوک به نوک – : خداحافظ !



شکسته می شود آهسته در گلویت عشق

و مویـــه می کند آرام ، رو بــــه رویت عشق



زلال چشم تو در موج اشک می افتد

و روح ِشاد ِتو از اوج اشک می افتد ...



شکسته بالـــی آن روح ! فاجعــه این است !

نه مرگ و من ؛ تو و اندوه ! فاجعه این است !



نمی شود که برقصی ؛ ترانه خوان بشوی !

ولـــی شکسته نبــــاید از این غــــزل بروی



در آخرین غزلـــم وزن مرگ محسوس است

ولی تویی که نفس می کشی درون رَوی !



ضمیر متصل ِ«تو» ، حضــور ممتد عشق

به گوش می رسد از بیتها ، بلند و قوی



و باز مثل همیشه تـــو شعر می گویی

من از تو می شنوم واژه را ؛ تویی راوی



بلند شو که شکستن به تو نمی آید

چنین خمیده نباید از این غـزل بروی



بزن به کوچــه و این شعر را بلند بخوان

نترس غمزده ! در جان پناه ِشعر بمان !



درون قافیــــه هایــــم بـــه رقص می کشمت

به بیت - بوسه ی شعرم دوباره می چشمت



نسیم ، دست من است و کلاف گیسویت ...

ستاره می چکد و بافـــه بافــــه گیسویت –



- شبی شبیهِ شب ِ شادمانی ِعشق است

سفیر ِ سلسله ی آسمانـــی ِ عشق است



که عطر یاس و بهار و ترانه آورده

برای من غزلـــی نوبرانــــه آورده


برای من ! خود ِ این من که می دود به مَنَ ات !

مَنــی کــــه  بارش  باران  بــــه  روی پیرهنت !



منی کــه روی لبت قطره قطره می رقصم

و دست می کشم آهسته بر سپید ِتنت !



تنی که نت به نت اش را غزل نواخته ام

بیا پیانوی نوکوک ! می شوم شوپن ات !



کـــه رقص فا و سُل از فاصلــــه نمــی ترسد

که فصل بوسه – بهار است همچنان دهنت !



سخن بگـــو و چکـــاوک بریـــز در رگ ِشب

که این غزل شده شاگرد شیوه ی سخنت



پرنده باش ! جهان بی پرنده می میرد

جهان و چلچله هایش فدای پر زدنت !



جهان و چلچله هایش پرنده می خواهند

برای بُردن ِ بــــازی بــرنده  مـــی خواهند

برای بُردن بازی ! کـــه دست غم آس است !



بِبُر به بی بی دل ! که برنده احساس است !

تو حاکمی که وجودت شبیه زندگی است



که این تلاوت ِ نص ِ صریــــح ِ زندگی است

برنده باش ، پرنده ! به نام ِ نامی ِ دل !



که غیر ِعشق ندارد جهان مان حاصل

چه آتشی ست میان مرور بوسه ی من ؟!



نبند دل به غمت بــــی حضور ِبوسه ی من

به هم نزن که در آن نیست شعله ای دیگر



و نیست آتش سرخــــی میـــــان ِخاکستر



بریـــز عطر غـــــزل را میان گیسوهات

بخند و طعم عسل را ببر به کندوهات

و آبهای جهان را چنان نوازش کن

کـه رودهاش برقصند با النگوهات



که جنگلش ببرد رشک بر طراوت عشق

بـــه بیشه زار تن تو ؛ به بچــــه آهوهات



تویی که مادر شعری ؛ بیا و شیر بده

بــــه بره های غــزل در میان بازوهات



ستاره پشت ستاره ، اسیر چشمانت

هزار مــــاه ، شکار ِ کمـــــان ابروهات



سپیده هـــا همه تکرار صبـــــح پیشانــی ت

شبانه ها همه مست از شمیم شب بوهات



و مست می شَوَمَت باز در شبی دیگر



و بوســـه می زَنَمَت باز در لبـــی دیگر



به عطر ِوحشی ِباران ، به شور باید رفت



بـــه سرزمین ستاره ، به نــــور باید رفت



به عشق ناب سلامی دوباره باید کرد



به آفتاب سلامــی دوباره باید کرد ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ 16 / 12 / 13925:1 PM shiNy GiRl |